Monday, December 30, 2002


شکر گزاري: خداي يخزده را هم امروز بالاخره زيارت کرديم. بر دامانش بسيار سُريديم! از جانب شما هم نايب الزياره بوديم.
دماوندِ روبرويش قبول کناد!
حادثه: يک بچه پررو که گمان مي رود جونوري شبيه ماهي باشد پرشهايي زد که يکي از آنها فکر کنم منجر به ضربه مغزي شده باشد. به قول شاعر only time will tell
آرزوي آسماني: و آنگاه که در سرما نياز به تخليه جسمي! داري و کفشهايي بس سخت بر پا، اي کاش مي کني که مرد مي بودي.
در ضمن: دچار هيچگونه نوستالژي منجر به چسناله نشديم!
رمز گشايي: اي بابا من به IQ شما ايمان دارم!
خلاصه اش اينکه: بسيار مشعوفيم امشب!

Sunday, December 29, 2002


خوب ماهيه ديگه وول مي زنه

Thursday, December 26, 2002



هر از گاهي که مي شه، ليست favorite که پر مي شه، به فکر مي افتي راست و ريسش کني. يه سري رو پاک مي کني. نه ديگه اينو نمي خونم. هاان اين يکي رو بايد يه مدت سر بزنم. بعد بالا پايين مي کني جاهاشون رو.
بعد دسته بندي مي کني.اينا واسه خنده. اينا واسه ادبيات. اينا واسه آدماي توش.
بعد مي بيني که هر چيزي که زياد مي شه محکومه که بره توي يه دسته بندي وگرنه کار نمي کنه.
مرده شور هرچي دسته بنديه ببره.

Tuesday, December 24, 2002


اين "آواز اساطير" از شاهکارهاي شهرام ناظري و اصلا موسيقي ايرانيه!
با ضد ضربهاي شاهکار و سکوت هاي بي نظير که اصلا در موسيقي ايراني مرسوم نيست، نو آوري بسيار زيباييه. (خيلي خوب هيجان زده نشو ماهي جان)
بعدشم خوب من اصولا عاشق لحن زبان کردي ام. در حالي که هيچي هم ازش نمي فهمم.
گاهي پيش مياد که ديوونه شي ازش بري تو مايه هاي سماع و هد بنگ و اينا!
حتي اگه با موسيقي سنتي نافرم عناد داري گوشش کن.
با وُلوم بالا!
دِهه! ماهي مي گه يه چيزي مي دونه ديگه.
گوش کن.

Saturday, December 21, 2002


 يلدا اسم قشنگي است


شمع و شراب و نورِ قرمز
يه عالمه زوج، همه جو گرفته!
يه عالمه رقص، يه عالمه مست.
اگر هم کسي نزديک بياد، با نفسي عميق بوي توتون و عطر مردونه رو بو مي کشم. بي نگاه. چون چهره ها هيچکدوم خودش نيست.
يکي: راستي بيشتر ببينمت وقتاي خاليت کي هست؟
من:ندارم.
يکي ديگه:شما چقدر زيبا شدين امشب!
من: فقط يه لبخند. رومو بر مي گردونم.
يکي هاي ديگه: رقص؟
من:...
آره. رقص ديگه خودمه.
انحناهاي ضد نور زنانه در برابرزمختي مردانه و حرکت!
رقص شبيه سکسه يا سکس شبيه رقص؟
من تنها. با سيگارم. همه رو از دور نگاه مي کنم. دنبال شب يلداي پارسال مي گردم.
پارسال اين موقع، يه شب سرد، من روي خاک، توي ارتفاع، دراز کشيده، تمام شهر زير پام، يه سايه سياه بالاي سرم، پشتش ماه.
هيجان يه شروع عجيب و غريب.
يعني امشب زنگ زده؟ کاش نمي رفت تا يه سال هم بشه.
بعد مي خندم. آخه سالگرد يعني چي. سالگرد يعني تکرار. تکرار هم يعني مرگ.
گويا حافظ هم آخر شب تاييد مي کنه:
ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش بيرون کشيد بايد از اين ورطه بخت خويش
بعد مي گم: خوب اگه که خوب بود چرا بايد تموم شه. چرا همه اش مسافرت از اين شهر به اون شهر. بسه ديگه.
بعد باز حافظ، به در که خودش باشه مي گه که ديوار که من باشم بشنوه:
اي حافظ ار مراد ميسر شدي مدام جمشيد نيز دور نماندي ز تخت خويش.
يعني اينکه زندگي که قرار نيست همه اش بهت حال بده. حالگيري هم لازمه.
خيلي خوب. با چشم بسته،من فقط مي رقصم.

Tuesday, December 17, 2002


سيمولاسيون

ليوان قهوه سياه و برف اول
سيگار ديويدوف سياه به ياد بعضي روزها.
شبيه سازي لحظه
آويزون از پنجره توي هواي سرد و نمناک.
شبيه سازي مکان
به کسي چه که آويزون شدن، اجبار پنهاني سيگار کشيدنه.
تو آويزون شدي چون اين کار خطرناکه!
شبيه سازي ترس
و باز چه مهمه که لرز انگشتات که به لبت مي رسن از سرما است و نه از هيجانِ هيچ نهايتي!
شبيه سازي هيجان
بو و مزه تلخ قهوه به ياد بوي عطرهاي تلخ و مزه هاي تلخ.
شبيه سازي يه آدم؟
همه چيز رو مي شه شبيه سازي کرد
همه چيز شبيه هم

هست

خيلي خوب. حالا همه اينا رو بگير يه لحظه کامل باهاش

بساز
بساز
بساز

بعدش که ساختي، گوش کن!
يکيه که به ياد بعضي روزا داره مي خونه. چون الان ديگه:
Nothing else matters

Monday, December 16, 2002


از بچگي از اسم عارف خوشم ميومد. دلم مي خواست اگه بچه دار شدم و طبيعتا هم پسر بود اسمشو بذارم عارف. احساس مي کردم اينجوري بچه ام خيلي مرموز و روحاني مي شه و همه دخترا براش مي ميرن!
منم هي قربون پسرِ خوش تيپِ عاشق کُشم مي رم!
آخرش هم يه دوست پسر خوش تيپِ عارف مسلک کرديم* که پس از عشق و عاشقي بازي ما رو گذاشت و رفت پي عرفانش!
هِي زندگي!!!!!

*( کلمه و ترکيب:
از اين ور: شوهر کردن، دوست پسر کردن، سينه پهلو کردنetc...
از اون ور: زن گرفتن، دوست دختر گرفتن، معشوقه گرفتن، منانژيت گرفتن،ايدز گرفتنetc…)

Saturday, December 14, 2002


چرا يک؟چرا ماهي؟ چرا لا؟ چرا مينور؟

اطلاعات عمومي:

موضوع: موسيقي کلاسيک

گزاره خبري: گامهاي مينور و آهنگهايي که در اين گامها نوشته مي شوند داراي تمي غمگين و عميق هستند.
مثال: يکي از سوناتهاي کُس خُلانه ي موتزارت را با کنسرتو پيانوي باخ در لا مينور مقايسه کنيد.(10 نمره)
يافتم يافتم، يا همان آئورکاي خودمان*: نت لا همان بوق تلفن است يا بوق تلفن همان نت لا است.
نتيجه: مبتني بر لزج بودن ذات ماهيانه(!) عنوان اين صفحه هر از گاهي عوض مي شود.
تضمين: اسم ماهي همواره لاي اين عنوان وول خواهد زد.
پاورقي: خودمان يعني من و ارشميدس.

Wednesday, December 11, 2002


تصور کن صب از خواب پاشي با هزار اميد و آرزو بري ميل ماهي خانوم رو چک کني، بعد بگه شما يه دونه نامه نو دارين!
بري ببيني کيه که بالاخره انگشت رنجه کرده. بعد ببيني subject نامه اينه:

maahikhanoom enlarge your penis safely and naturally

تصور کردي؟

Tuesday, December 10, 2002


رفتم پيش آقاهه. گفت هوا هواي سيگاريه ها! گفتم جانِ ماهي من ديگه نيستم. مُخم رو دوست دارم. از آدماي خنگ بدم مياد. شبا صداي بوق اشغال مي شنوم. صبا تلفن زنگ مي زنه حتي وقتي قطعه. حافظه ام هي reset مي شه. هي بوي عطرِ آشنا مياد. عين اين مُنگولا هي خيره مي شم. بسمه ديگه.عرق داري؟
داشت.
من عرق اون سيگاري. من اينجا اون تو ايوون.
سر صُب شيکم خالي عرقِ خوب! بارون بارون بارون.
تلفن زنگ مي زنه. اون پاي تلفن من تو ايوون.
مستِ مست. از اون مستاي پر رقص! از اون مستا که هي
جمله مياد
شعر مياد
فکر مياد.
هزار جمله که اينطور شروع مي شه. آنقَدَر مستم که.....
که ذره اي از اين لحظه يادم نخواهد ماند هنگام هشياري.
رومانتيک شده ام جهانيان! آنقدر که دلم مي خواهد از همين طبقه پنجم پايين بپرم.
- ماهي جان
جانِ ماهي؟
- تصور نمي کني پريدن از طبقه پنجم به پايين کمي non رومانتيک باشه؟
آه! فرض کن اين پريدن سوي همچين چيزي باشه: آخرين خرمالوي قرمز، لابلاي شاخه هاي لُختِ درخت خيس. که تاب مي خوره با وزن يک گنجشک بارون خورده.
- ماهي...
وقتي اون نقطه قرمز داره تاب بازي مي کنه دلت نمي خواد دستتو بگيري به دونه هاي تگرگ بري تاب بخوري همراه آخرين خرمالوي قرمز لاي شاخه هاي درخت بارون خورده؟
راهي نيست. پنج طبقه رو تا بشمري رسيدي...
- ماهي جان!
جانِِ ماهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي...
-پنج

Sunday, December 08, 2002


از مزاياي روزي هشتاد و سه دفعه قربون صدقه فک و فاميل نرفتن و تحويل نگرفتن و مهماني خانوادگي نرفتن و وقتي ميان خونه اتون جلوشون نرفتن وپشت تلفن فقط بله نخير گفتن اينه که : در صورت دخالت در امور داخلي، عين شمع فوت کردن بهشون مي توني بگي برن بچرخن.
بابا عارف! بابا از تعلقات رها! بابا آزادگي!
خودمو مي گم!

Saturday, December 07, 2002


اين آقايي که چخوفش رو گم کرده و من عکسهاش رو هم خيلي دوست دارم برام تو نظر خواهي نوشته که اسم وبلاگم مشکل ويرايشي داره. البته ايشون به هر حال نويسنده است و تو اين کاره و بهتر مي دونه.
اما تصور من از اين اسمه اين بوده: ماهي رو ديدين که تو آبه و همه اش داره حرف مي زنه اما صداش نمياد، خوب اين صداشه. مثلا. حالا مي گين چي بشه مشکل نداشته باشه؟

Friday, December 06, 2002


متاسفانه مجبور شدم سيستم نظر خواهي را عوض کنم. در نتيجه همه نظرهاي قبلي پاک شد. البته زياد نبود اما براي من مهم بود. اين پست قبلي يه نظر داشت که من نتونستم بخونمش. مي شه لطفا دو باره بنويسي؟

Thursday, December 05, 2002


خانومه! با من بودي؟ خوب درستش کردم اسم لينکتو. اما خداييش شگفتزار؟؟؟؟؟؟

دوست پسره از اولش عاشق چشام شده بود. به نظر خيلي جواد مي رسه اين جمله، به روي خودتون نيارين. اما خداييش خيلي حس خوبي بود وقتي بغلم مي کرد و خيره مي شه توي چشام. اونم چشماش خيلي خوشگله.(خوشگل بود؟) لباش هم همينطور. بيني اش هم همينطور. حجم صورتش هم همينطور. رنگ پوستش هم همينطور. دستهاش هم همينطور.(واي دستاش)
بهش مي گفتم: چقد خوشگل نگام مي کني. مي گفت: همه چيز رو که اينطوري نگاه نمي کنم. حتما تو يه جوري هستي که منم اونطوري نگات مي کنم.
منم عين اون شکلک ياهو مژه هامو هيجده بار به هم مي زدم!

Wednesday, December 04, 2002


نيم ساعت بعد بدون اينکه هيچ حرف ديگه اي رد و بدل بشه. لباس پوشيدم، راه افتادم که برم. گفت مگه ساعت چنده. گفتم مگه به ساعته. يه نگاه طولاني هم بهش کردم يعني: اوي! يادت بياد عاشق چشام شده بودي.
نمي دونم واقعا مي خواستم برم يا اين دم آخريا داشتم از آخرين حربه ها استفاده مي کردم.بي هوا پاشم برم که يه جورايي بگم دوست پسره! من دارم مي رم ها! رفتني ام ها! منو ديگه نداري ها! نيست مي شم ها!
نبود؟

نَع.... انگار نبود. دوهفته بعد فهميدم.

Monday, December 02, 2002


گدايي!
بي زحمتي اگه مياين اينجا يه ابراز وجودي بکنيد. يه مقدار سخته واسه هوا چيز نوشتن. offlini نظري نامه اي چيزي.لينکي. انگشتتون درد نکنه. لينکم ميديم. آب پرتقال. قهوه. نسکافه. کاپوچينو. بستني گلاسه! همه چي سِرو مي شه. به قيمت يک کليک.
limited time offer بشتابيد!

خوب هنوز نمي دونستم چي کار مي خوام بکنم. دوست پسره فاصله مي خواد؟ مي خواد يه کم تنها باشه. يا اصلا مي خواد بي خيال بشه.
اخرش از اين واضح تر نمي تونستم ازش بپرسم. گفتم هستي يا نيستي. هر چي هست فقط خبرم کن. خبرم نکرد. رفتم خونه اشون. هر کاري کردم نتونستم بهش بگم خدا حافظ. برام ساز زد. يه سري حرفاي احمقانه زديم عين اينا که تازه به هم رسيدن. حرفاي از رو ادب. آب و هوا. براش نوشته بودم. دفترم رو در آوردم. دادم دستش. نوشته بودم:
"من پسرکم رو گم کردم. اگه ديديش بهش بگو: تا ديدي يکي داره مي دوستتت رفتي گم شدي؟ اصلا پس اومده بودي چي کار. بهش بگو من نمي گم برگرده. ولي بهش بگو دلم براش تنگ مي شه. بهش بگو دلم نمي خواست بي خبر بره. گرچه گم شدن خبر نداره.....پس ديديش بهش بگو خداحافظ؟ با همين بغض بگو ببين چي مي گه"
اينو که خوند هيچي نگفت. ولي قيافه اش يه جور اعصاب خوردي شد. من هي نگاش کردم هي اون نگام کرد با اون چشاي پدر سگش. اين حالت شايد نيم ساعت طول کشيد. آخرش پاشد رفت دم پنجره. يه سيگار در آورد گفت مي کشي؟ من لرز کرده بودم. اول گفتم نه. بعد اون شروع کرد. من ديدم انگار آخرين بهانه است که بهش نزديک بشم. پاشدم رفتم کنارش. برام يکي روشن کرد. آخرش گفت اگه من پسرک نيستم پس کي ام؟
گفتم نمي دونم. گفت ممکنه نسبت به چند ماه پيش نباشم اما هستم. بعد دستشو انداخت دور شونه هام. ديگه نمي لرزيدم.

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger