Saturday, November 30, 2002


ماهي خانومي که من باشم همينطور از صب نوار "نامه ها"ي سيد علي صالحي مي ذارم. هي باهاش مي گم "دير آمدي ري را. حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن" بعد عررررررررررررر و بوق. گريه. هاي هاي. انقد که به سکسه بيفتم.
خوب يه مقدار که خود آزاري دارم. حوصله زندگي آروم رو ندارم. همونطور که وقتي همه چيز بين من و دوست پسره خوب بود و هي قربونم مي رفت، من داشت حوصله ام سر مي رفت. اما از اون طرف هم بستگي داره چقدر يه آدم رو وارد زندگيت کرده باشي. اگه تو هر گوشه يه تيکه چپونده باشي، وقتي که بره هر گوشه رو که نگاه کني جاي خاليش رو مي بيني. و اين خيلي اذيت مي کنه.
اين يکي دوست پسره رو دوست داشتم. البته خيلي به خودم تلقين کردم تا شد. نمي دونم چيه آدم با بعضيا جرقه نمي زنه. به هيچي هم ربطي نداره. وگرنه از نظر ظاهر خيــــــــــــــــــلي خوب بود.
اما به نظر من قيافه دوست داشتني با قيافه خوب خيلي فرق مي کنه. اوني که بتوني باهاش ارتباط برقرار کني يه چيز ديگه است.
وسط اين عَرّ و بوقا بود که سر و کله آقاهه پيدا شد.

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger