|
Wednesday, December 04, 2002
نيم ساعت بعد بدون اينکه هيچ حرف ديگه اي رد و بدل بشه. لباس پوشيدم، راه افتادم که برم. گفت مگه ساعت چنده. گفتم مگه به ساعته. يه نگاه طولاني هم بهش کردم يعني: اوي! يادت بياد عاشق چشام شده بودي.
نمي دونم واقعا مي خواستم برم يا اين دم آخريا داشتم از آخرين حربه ها استفاده مي کردم.بي هوا پاشم برم که يه جورايي بگم دوست پسره! من دارم مي رم ها! رفتني ام ها! منو ديگه نداري ها! نيست مي شم ها! نبود؟ نَع.... انگار نبود. دوهفته بعد فهميدم. |
نامه
کلمات
آب-----------------------بوزک آلما------------------آليس آي تک-------اغماي شيرين اله---------ايستاده بی چشم اين خانه سياه است---- نهايت--------چخوف نديده چشمان نخفته در گور--- بودا باکس----چه می دونم ----چنته----------هستي ياکوب گودو------زيريکس سيگاري-------سروش قيصر----شيخ شبديز کاپيتان هادوک نيلگون-----کروکوديل پرنده کيليمانجارو---گوزن سفالي مينيماليده------------رواني نوشي و جوجه هايش----- هفت خط-------يک نعلبکي |