يلدا اسم قشنگي است
شمع و شراب و نورِ قرمز
يه عالمه زوج، همه جو گرفته!
يه عالمه رقص، يه عالمه مست.
اگر هم کسي نزديک بياد، با نفسي عميق بوي توتون و عطر مردونه رو بو مي کشم. بي نگاه. چون چهره ها هيچکدوم خودش نيست.
يکي: راستي بيشتر ببينمت وقتاي خاليت کي هست؟
من:ندارم.
يکي ديگه:شما چقدر زيبا شدين امشب!
من: فقط يه لبخند. رومو بر مي گردونم.
يکي هاي ديگه: رقص؟
من:...
آره. رقص ديگه خودمه.
انحناهاي ضد نور زنانه در برابرزمختي مردانه و حرکت!
رقص شبيه سکسه يا سکس شبيه رقص؟
من تنها. با سيگارم. همه رو از دور نگاه مي کنم. دنبال شب يلداي پارسال مي گردم.
پارسال اين موقع، يه شب سرد، من روي خاک، توي ارتفاع، دراز کشيده، تمام شهر زير پام، يه سايه سياه بالاي سرم، پشتش ماه.
هيجان يه شروع عجيب و غريب.
يعني امشب زنگ زده؟ کاش نمي رفت تا يه سال هم بشه.
بعد مي خندم. آخه سالگرد يعني چي. سالگرد يعني تکرار. تکرار هم يعني مرگ.
گويا حافظ هم آخر شب تاييد مي کنه:
ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش بيرون کشيد بايد از اين ورطه بخت خويش
بعد مي گم: خوب اگه که خوب بود چرا بايد تموم شه. چرا همه اش مسافرت از اين شهر به اون شهر. بسه ديگه.
بعد باز حافظ، به در که خودش باشه مي گه که ديوار که من باشم بشنوه:
اي حافظ ار مراد ميسر شدي مدام جمشيد نيز دور نماندي ز تخت خويش.
يعني اينکه زندگي که قرار نيست همه اش بهت حال بده. حالگيري هم لازمه.
خيلي خوب. با چشم بسته،من فقط مي رقصم.