Friday, January 31, 2003



La Jeune Dame

بيشتر از آدماي دروغگو از آدماي ضعيفِ بي اراده که خودشون هم نمي فهمن چي کار مي کنن عُقم مي گيره.
به خودش که گفتم، گوشي رو قطع کرد.

Wednesday, January 29, 2003


من اينجا چه کار مي کنم؟
من بايد شال گردن قرمزم را دور صورتم بپيچم بروم گاوم را بدوشم. بعد هم چند ساعتي بدوم توي برفها لُپهايم را قرمز کنم. موهايم را ژوليده کنم.
بعد هم تا ظهر دراز بکشم توي آفتاب کمرنگ به آميزش ابرها نگاه کنم.
آخ داشت يادم مي رفت بايد چند تايي بچه ريزه ميزه و تپل و کک مکي به دنيا بياورم که برايشان شال گردن رنگارنگ و کلاه ببافم، بپوشند، صورت گردشان قلمبه بزند بيرون.
اين دستمال هم دم دستم باشد که دماغشان را پاک کنم. هوا سرد است.
ولي بايد قبلش يک شوهر بکنم. يک شوهري که پوستين تنش باشد. با موهاي ژوليده و ريش بلند. کسي که هر روز براي من و بچه ها شکار کند. خلاصه اينکه مرد باشد.
الان هم بروم گرازي که ديشب آورده را پاک کنم تا امشب با گوشتش غذاي مفصلي درست کنم. يک جور تشکر که اين همه شوهر خوبي است.
خدايا چقدر کار دارم. من اينجا چه کار مي کنم.

Monday, January 27, 2003


برگي از خاطرات روزانه يک عارف

برده دل و قرار من
اين بالش و لحاف من
اين قهوه و سيگار من
اين سازو اين شراب من
اين تِرنت و وبلاگ من
برده دل و قرار من
اين تِرنت و وبلاگ من
اين سازو اين شراب من
اينقهوه و سيگار من
اينبالش و لحاف من

روايت است عارف نامي سراينده ابيات فوق سر هر "اين" دچار شوکي روحاني مي گرديده است.

Sunday, January 26, 2003


ماهي تو مستطيل چطوري وول بخوره؟

Friday, January 24, 2003


يک تيکه فيلسوف ماهي
آدمها يا بر اساس احساس عمل مي کنند يا عقل.
ما ماهي ها معتقديم که براي انجام هر کاري بايست تمامي جوانب را مو به مو سنجيد و همه احتمالات را به دقت محاسبه و بررسي کرد.
سپس همه محاسبات را درون سطل آشغال ريخت و چشم بسته بر اساس احساس عمل کرد.
زيرا هنگامي که همه چيز را در نظر بگيري مانند اين است که آن راه را رفته اي. راه رفته هم که رفتن ندارد.

Wednesday, January 22, 2003


چپ و راستش رو زير چشمي پاييد، سرش رو آورد جلو در گوشم و گفت: مواظب خودت باش اسمت يه کم بوداره...

سلام دوستم. حالم خوب است. به زودي شبيه مارگريت دوراس مي شوم. الکلي و زشت و معروف و غمگين.
کاري نداري؟

Monday, January 20, 2003


Hangover: Unpleasent physical symptoms experienced after drinking to much alchohol 

oxford's advanced learners dictionary 1999
تهوع که رو شاخشه. مخصوصا که معده خالي و کله صبح باشه.
بوها، صداها، تصويرها، حضور آدمها، همه چي هزار برابر مي شه و ديوونه ات مي کنه.
انگار همه نيروها به يک عصب وارد بشه اونم هزار بار شديدتر.
تنها چيزي که مي خواي
سکوته توصدا،
سکوته تو حرکتها،
سکوته تو حرارتها،
سکوته تو بوها،
سکوته تو تصويرها

يه چندين ميزان. همه سکوت لطفا.
...
...
...
...
...
...

اما بعد که يه خورده آرومتر شدي، يه نفس داغ روي گونه ات که لابلاش، با صداي بم، آوازي هم زمزمه کنه...
آره بدي نيست.

Sunday, January 19, 2003


ديدم براي يه ماهي زشته که با 4 دفعه عرض 25 متري رو شناي کرال رفتن به هِنّ و هِن بیفته.
انگشتمو تکون دادم گفتم ماهي ديگه سيگار بي سيگار.
بعد از دو هفته ترک! راضي و خوشحال که قدرت رفته را باز يافته ام به استخر رفتم.
يه دختره اونجا بود که خودِ 1 ساعت رو بي وقفه شنا کرد. انقدر حتي نمي ايستاد که من بهش بگم ايول!
کلي حرصم رو درآورد. هي به خودم گفتم: ماهي ببين سيگار با تو چه کرده. تو ورزشکار بودي. پند بگير. شرم کن.
در حال شرم کردن بودم که به دوستِ ماهي گفتم: دوسته! ديدي دختره چه اعجوبه اي بود؟
قيافه اش رو اينجوري کرد وگفت: آره قبل اومدن پيش من نشسته بود. چه بوي سيگاري هم مي داد...

Tuesday, January 14, 2003


يه خواب بعد از ظهره. تقصير من نيست که طولانيه. خواستم چند تيکه اش کنم، گفتم اگه خواستين هر روز يه تيکه اشو بخونين. قول مي دم تا چند روز ننويسم.


خواب ديدم اومدم خونه اما انگار وبلاگ يه نفره. خيلي گرافيکش خوبه. درهاي چوبي طراحي شده با مبلاي خيلي شيک. در رو مي بندم. دستگيره در رو که به سمت خودم مي کشم، دستگيره کش مياد و يه دفه چراغا روشن مي شه و آهنگي که مي خوام شروع مي کنه به خوندن.
داد مي زنم: کسي خونه نيست؟ جوابي نمياد.
بالاي در، درگاه نداره. همونجا جلوي در مي شينم. يه مبله که پشتش به منه. سر بلندگوهاي ضبط از بالاش پيداست. يه دفعه از همين پشت، بالاي يه کله رو مي بينم با موهاي سفيد. داره غلت مي خوره روي پشتي مبل.
ترسيده داد مي زنم: مگه نگفتي کسي خونه نيست؟
فضا عوض مي شه
من توي استخرم. همه دخترند و لُختِ لُخت. روي شکم دراز کشيدن با بدنهاي برجسته يک رنگ و يک شکل. توي قسمت سايه استخر هستيم. يک دفعه نمي دونم چي مي شه همه همونطور دراز کشيده دور يک چيزي حلقه مي زنن مثل ماهيهاي دور يک طعمه. خيلي زيادن. اون چيزي که دورش حلقه زدن لب استخره. بعضي ها توي آب هستند و بعضي ها لبه استخر. احساس مي کنم خيلي احمقند. من فقط مي خوام شنا کنم. چرا نمي رن کنار؟
فضا عوض مي شه
رفته ام پيش دوست پسره. يه اتاق دو متر در يک متره. انگاردفتر کار جديدشه. کلي آدم حسابي به نظرمياد. همه جا در و ديوار و ميزي که پشتش نشسته از يک رنگ چوب هستند. پشت سرش روي ديوار يکي از نوشته هاي منو زده. نمي بينم دقيقا چيه. تنها عبارت "اتاقِ خاليِ من" رو تشخيص مي دم.
مياد جلو منو بغل مي کنه . من به پشت دراز مي کشم اون بالاي سرمه. شونه هام رو مي گيره و مي خنده. دهنش تا بناگوش باز مي شه. دندوناش همه خورد شده و شکسته و سياهه. شايد صد تا دندون داره. خيلي چندش آور مي خنده. در حاليکه بالاي سرمه و من از پايين دارم نگاهش مي کنم. مثل ديوونه ها شده. شونه هام رو تکون مي ده آب دهنش لابلاي دندوناش برق مي زنه. تند تند حرف مي زنه. هيچ کلمه ايش معني نداره. اما من مي فهمم که داره مي گه: ببين من چقدر زشتم! براي همينه ولت کردم. تند تند داره حرف مي زنه. ترسيده ام. اما به خودم مي گم مهم نيست. مهم نيست. من برام قيافه مهم نيست. من خودشو مي خوام. خودشو دوست دارم.
فضا عوض مي شه
مادرم تو خونه پدربزرگمه. يه خونه خيلي قديمي. شبيه اسکيموها لباس پوشيده اما سراسر سفيده. يه روسري بزرگ پشمي بسته سرش با جورابهاي بلند سياه. يه سيخ بلند هم گرفته دستش. شاکيه انگار. مي دونم که داره يه چيزي رو تلافي مي کنه. خيلي جدي بهم مي گه: مي خوام برم قله. مي گم: آخه تو که تا حالا هيچ وقت هيچ کوهي نرفتي. قله؟ شاکيه. مي گه: مي رم. تا بالا هم مي رم. مي گم: خوب وايسا من برسونمت. انگار قبول مي کنه، مي ره توي حياط. من انگار نه انگار که حرفي زدم، مشغول کار خودم مي شم. با يه سري مکعب ريز دارم بازي مي کنم. به خودم که ميام مي بينم دو ساعت گذشته و من هنوز نرفتم. مي ترسم. اي واي الان حتما خيلي عصبانيه. بدو بدو مي دوم توي پذيرايي. يه مبل سه نفره سياهه که پشتش به منه. از پشت سر مادرم رو مي بينم و يه هاله از تصوير لباس توي خونه اش. خيالم راحت مي شه.
فضا عوض مي شه
باز دفتر کار دوست پسره است. من نشستم. از روي شونه اش نوشته ام رو مي بينم که به ديوار زده. خيلي آروم مياد جلو، چشماش رو مي بنده و شروع مي کنه خيلي نرم من رو بوسيدن. منم انگار اين لحظه ايه که مدتهاست منتظرش بودم. از خوشحالي دارم مي ميرم، خيلي خوبه. يه دفعه مي ايسته. شروع مي کنه تعريف کردن يه داستان قديمي مثل يه ضرب المثل يا شعر پند آموز. آخرين جمله اش اينه که جلوي پنجره يا توي ايوون از اين کاراي بد نکنين.
من يهو ترسيده بر مي گردم مي بينم پشت سرم -که بايد در اتاق باشه، يه ايوونه که لبه اش يه زن و مرد ميانسال نشستن. با قيافه هاي خيلي جدي. پشت سرشون منظره يه دامنه کوهه که مثل ماسوله پر از خونه است. خيلي نزديکه. روي همه سقفها هم آدم ايستاده. يه شهر دارن منو نگاه مي کنن.

Sunday, January 12, 2003


چندين شبه که تلويزيون جمهوري اسلامي برنامه هاي آموزشي نشون مي ده راجع به ايدز و جلوگيري از اون و اين حرفا (خسته نباشه. حالا ديگه؟)
يه دختري رو آورده بودن که چون با نامزدش - دقت کنيد نامزدش نه شوهرش- رابطه جنسي داشته، آلوده شده.
مجريه مي گفت: شما چه جوري آلوده شدين؟
جواب مي داد: طرفم معتاد بود و از طريق سرنگ آلوده شده بود.
بعد باز يارو (خنگ!) مي پرسيد: خوب چه جوري شد که شما آلوده شدين؟
جواب مي داد: رفتيم مسافرت...
باز يارو پرسيد: خوب؟
آخرش دختره جواب داد: خوب ما بالاخره قرار بود با هم ازدواج کنيم اين بود که... در اين لحظه فکر کنم بالاخره فهميد مجريه.
شب داشتم فکر مي کردم کار به چه مکانهاي باريکي کشيده که حاضر شدن روابط قبل از ازدواج رو توي تلويزيون لاريجاني به صورت علني مطرح کنن.
برگشتم گفتم: ماهي جان اگه اينقد زياد شده، نکنه تو هم ايدز داشته باشي؟ ماهي جان يهو کف کرد چشاش شد هشت تا. بدو بدو رفت اون سايتي که مُد شده همه برن ببينن کي مي ميرن.
چند دقه بعد با يه قيافه حق به جانبي برگشت. در حاليکه آثار يه نفسِ راحت در تمام صورتش موج مي زد گفت: 2056 . سايته گفته.
حالا اگه قبل 2056 ايدز بگيرم اين صفحه رو پرينت مي کنم، نشون عزراييل جون مي دم، باله هامو مي زنم به کمرم،
با اعتماد به نفس هرچه تمامترمي گم: گه خوردي عِزي جون. اينترنته! شوخي که نيست.
مطمئنم کم مياره.
خدا اين تکنولوژي رو از ما نگيره. چه ها نمي کنه.

Thursday, January 09, 2003


-مي گم اين نشد که...ماهي با توام..
هان؟
تو فکر خودشه داره مي گه:
پُک عميق به سيگارش مي زد و هميشه خيلي زودتر از من يه نخش تموم مي شد. من حس مي کردم اينکه سيگار زود تموم شه خيلي مردونه است.
خيلي حوصله نداشت حموم بره. اکثرا ته ريش داشت ويه جاي لباسش پاره بود و من حس مي کردم بي تفاوتي نسبت به ظاهر خيلي مردونه است.
گردنبند سرخپوستي که ازش دودر کرده بودم رو انداخته بودم گردنم. يه چيزايي ازش آويزونه عين دندون حيوون. دور گردن اون همچين مي چسبيد. دور گردن من آويزوون مي شد. بعد من حس مي کردم اينکه گردنبند دور گردن محکم بچسبه خيلي مردونه است.
مي نشست وسط رودخونه با طبيعت ارتباط برقرار مي کرد يه چيزايي هم مي گفت. مي گفت بهترين جا براي بدست آوردن نيروهاي جادوگريه. بعد من حس مي کردم ماورا خيلي مردونه است....

تا صبح تمام مصاديق مردانگي رو مي خواست رديف کنه اگه ولش مي کردم.منم گرفتمش. مي گن ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه است.

Monday, January 06, 2003


در روايات آمده است که:
شيزوفرني از رگ گردن به انسان نزديک تر است.

Saturday, January 04, 2003


آندانته
صداي ويولنسل. نا خودآگاه دست سردش روي سينه اش مي رود. موجود نرم و کوچک را در دستش مي گيرد.
آرام. نوازش مي کند. پوستِ زير انگشتانش جمع مي شود.
آرام. انحناي گرمش را لمس مي کند. خواننده ي ايتاليايي مي خواند. تنها يک چراغ مطالعه روشن است. نورمتمرکز، روي تکه کنده درخت افتاده.
آرام. اين موجود زنانه وآرامش بخش را زير انگشتانش حس مي کند. مي فشارد.
آرام. گرماي پوست خودش زير دستهاي يخ کرده اش. پستي و بلندي هاي روي کنده درخت زير دست ديگر مي لغزد.
آرام. با لمسي چنان دقيق انگار هيچ وقت،هيچ نديده باشد. تک تک شيارها و برجستگيهاي کنده درخت زير بند بند انگشت مي سُرَد. نور متمرکز همه جاي ديگر را سياه مي کند.
آرام. صداي اُپرايي خواننده ايتاليايي لابلاي نواي ويولنسل مي پيچد. چنگ مي زند.
از لاي پنجره باز يک دانه برف، روي ميزِ کنار پنجره رقص کنان مي افتد. آرام قطره مي شود.

Wednesday, January 01, 2003


Cruel fantacies
دوست داشتم يه ماشين خشن داشتم، با سرعت مي کوبوندم بعضي ماشينا رو همچين له و لورده مي کردم. آي حال مي داد.
اون صداهه. اون ضربه هه. اون جرقه هه که جلوي چشمت مي زنه. مزه دهنت که يه لحظه تلخ مي شه. شيشه هايي که هزار خورده مي شه ومي درخشه.
چشاي من که برق مي زنه....

ضرب المثل: خدا ماهي اش رو شناخت که بهش ماشين خشن نداد

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger