|
Tuesday, January 14, 2003
يه خواب بعد از ظهره. تقصير من نيست که طولانيه. خواستم چند تيکه اش کنم، گفتم اگه خواستين هر روز يه تيکه اشو بخونين. قول مي دم تا چند روز ننويسم.
خواب ديدم اومدم خونه اما انگار وبلاگ يه نفره. خيلي گرافيکش خوبه. درهاي چوبي طراحي شده با مبلاي خيلي شيک. در رو مي بندم. دستگيره در رو که به سمت خودم مي کشم، دستگيره کش مياد و يه دفه چراغا روشن مي شه و آهنگي که مي خوام شروع مي کنه به خوندن. داد مي زنم: کسي خونه نيست؟ جوابي نمياد. بالاي در، درگاه نداره. همونجا جلوي در مي شينم. يه مبله که پشتش به منه. سر بلندگوهاي ضبط از بالاش پيداست. يه دفعه از همين پشت، بالاي يه کله رو مي بينم با موهاي سفيد. داره غلت مي خوره روي پشتي مبل. ترسيده داد مي زنم: مگه نگفتي کسي خونه نيست؟ فضا عوض مي شه من توي استخرم. همه دخترند و لُختِ لُخت. روي شکم دراز کشيدن با بدنهاي برجسته يک رنگ و يک شکل. توي قسمت سايه استخر هستيم. يک دفعه نمي دونم چي مي شه همه همونطور دراز کشيده دور يک چيزي حلقه مي زنن مثل ماهيهاي دور يک طعمه. خيلي زيادن. اون چيزي که دورش حلقه زدن لب استخره. بعضي ها توي آب هستند و بعضي ها لبه استخر. احساس مي کنم خيلي احمقند. من فقط مي خوام شنا کنم. چرا نمي رن کنار؟ فضا عوض مي شه رفته ام پيش دوست پسره. يه اتاق دو متر در يک متره. انگاردفتر کار جديدشه. کلي آدم حسابي به نظرمياد. همه جا در و ديوار و ميزي که پشتش نشسته از يک رنگ چوب هستند. پشت سرش روي ديوار يکي از نوشته هاي منو زده. نمي بينم دقيقا چيه. تنها عبارت "اتاقِ خاليِ من" رو تشخيص مي دم. مياد جلو منو بغل مي کنه . من به پشت دراز مي کشم اون بالاي سرمه. شونه هام رو مي گيره و مي خنده. دهنش تا بناگوش باز مي شه. دندوناش همه خورد شده و شکسته و سياهه. شايد صد تا دندون داره. خيلي چندش آور مي خنده. در حاليکه بالاي سرمه و من از پايين دارم نگاهش مي کنم. مثل ديوونه ها شده. شونه هام رو تکون مي ده آب دهنش لابلاي دندوناش برق مي زنه. تند تند حرف مي زنه. هيچ کلمه ايش معني نداره. اما من مي فهمم که داره مي گه: ببين من چقدر زشتم! براي همينه ولت کردم. تند تند داره حرف مي زنه. ترسيده ام. اما به خودم مي گم مهم نيست. مهم نيست. من برام قيافه مهم نيست. من خودشو مي خوام. خودشو دوست دارم. فضا عوض مي شه مادرم تو خونه پدربزرگمه. يه خونه خيلي قديمي. شبيه اسکيموها لباس پوشيده اما سراسر سفيده. يه روسري بزرگ پشمي بسته سرش با جورابهاي بلند سياه. يه سيخ بلند هم گرفته دستش. شاکيه انگار. مي دونم که داره يه چيزي رو تلافي مي کنه. خيلي جدي بهم مي گه: مي خوام برم قله. مي گم: آخه تو که تا حالا هيچ وقت هيچ کوهي نرفتي. قله؟ شاکيه. مي گه: مي رم. تا بالا هم مي رم. مي گم: خوب وايسا من برسونمت. انگار قبول مي کنه، مي ره توي حياط. من انگار نه انگار که حرفي زدم، مشغول کار خودم مي شم. با يه سري مکعب ريز دارم بازي مي کنم. به خودم که ميام مي بينم دو ساعت گذشته و من هنوز نرفتم. مي ترسم. اي واي الان حتما خيلي عصبانيه. بدو بدو مي دوم توي پذيرايي. يه مبل سه نفره سياهه که پشتش به منه. از پشت سر مادرم رو مي بينم و يه هاله از تصوير لباس توي خونه اش. خيالم راحت مي شه. فضا عوض مي شه باز دفتر کار دوست پسره است. من نشستم. از روي شونه اش نوشته ام رو مي بينم که به ديوار زده. خيلي آروم مياد جلو، چشماش رو مي بنده و شروع مي کنه خيلي نرم من رو بوسيدن. منم انگار اين لحظه ايه که مدتهاست منتظرش بودم. از خوشحالي دارم مي ميرم، خيلي خوبه. يه دفعه مي ايسته. شروع مي کنه تعريف کردن يه داستان قديمي مثل يه ضرب المثل يا شعر پند آموز. آخرين جمله اش اينه که جلوي پنجره يا توي ايوون از اين کاراي بد نکنين. من يهو ترسيده بر مي گردم مي بينم پشت سرم -که بايد در اتاق باشه، يه ايوونه که لبه اش يه زن و مرد ميانسال نشستن. با قيافه هاي خيلي جدي. پشت سرشون منظره يه دامنه کوهه که مثل ماسوله پر از خونه است. خيلي نزديکه. روي همه سقفها هم آدم ايستاده. يه شهر دارن منو نگاه مي کنن. |
نامه
کلمات
آب-----------------------بوزک آلما------------------آليس آي تک-------اغماي شيرين اله---------ايستاده بی چشم اين خانه سياه است---- نهايت--------چخوف نديده چشمان نخفته در گور--- بودا باکس----چه می دونم ----چنته----------هستي ياکوب گودو------زيريکس سيگاري-------سروش قيصر----شيخ شبديز کاپيتان هادوک نيلگون-----کروکوديل پرنده کيليمانجارو---گوزن سفالي مينيماليده------------رواني نوشي و جوجه هايش----- هفت خط-------يک نعلبکي |