|
Wednesday, January 29, 2003
من اينجا چه کار مي کنم؟
من بايد شال گردن قرمزم را دور صورتم بپيچم بروم گاوم را بدوشم. بعد هم چند ساعتي بدوم توي برفها لُپهايم را قرمز کنم. موهايم را ژوليده کنم. بعد هم تا ظهر دراز بکشم توي آفتاب کمرنگ به آميزش ابرها نگاه کنم. آخ داشت يادم مي رفت بايد چند تايي بچه ريزه ميزه و تپل و کک مکي به دنيا بياورم که برايشان شال گردن رنگارنگ و کلاه ببافم، بپوشند، صورت گردشان قلمبه بزند بيرون. اين دستمال هم دم دستم باشد که دماغشان را پاک کنم. هوا سرد است. ولي بايد قبلش يک شوهر بکنم. يک شوهري که پوستين تنش باشد. با موهاي ژوليده و ريش بلند. کسي که هر روز براي من و بچه ها شکار کند. خلاصه اينکه مرد باشد. الان هم بروم گرازي که ديشب آورده را پاک کنم تا امشب با گوشتش غذاي مفصلي درست کنم. يک جور تشکر که اين همه شوهر خوبي است. خدايا چقدر کار دارم. من اينجا چه کار مي کنم. |
نامه
کلمات
آب-----------------------بوزک آلما------------------آليس آي تک-------اغماي شيرين اله---------ايستاده بی چشم اين خانه سياه است---- نهايت--------چخوف نديده چشمان نخفته در گور--- بودا باکس----چه می دونم ----چنته----------هستي ياکوب گودو------زيريکس سيگاري-------سروش قيصر----شيخ شبديز کاپيتان هادوک نيلگون-----کروکوديل پرنده کيليمانجارو---گوزن سفالي مينيماليده------------رواني نوشي و جوجه هايش----- هفت خط-------يک نعلبکي |