|
Monday, February 24, 2003
البته تعريف از خود نباشه ولي ميدونستيد حافظه ماهي سه ثانيهايه؟ يعني اگه اين ماهي از ديدن قيافه شما ذوق کنه، بره يه دور دورِ آکواريومش بزنه، باز از ديدن قيافه شما ذوق ميکنه.
فقط تصور کنيد چقدر همه چيزدر زندگي براش هيجان انگيزه. يک زندگي در لحظهي واقعي!
پشت ويترين مغازههه يه شورت مردونه ديدم مارکش "فرويد" بود.
اينم آخر و عاقبت حرفاي بيناموسي زدن در زندگي. پند بگيرين. Thursday, February 20, 2003
روزي که فهميدم چيزي شده، فقط گفتم کاش خودش طوريش شده باشد. براي خودش هميشه به خير ميگذشت.
مسافرت بودن. صبحش به دخترش ميگه: دستت درد نکنه دخترجان قبل از اينکه بميريم ما رو آوردي بهشت! بعد از ظهرش هم تموم ميکنه. خيلي راحت. پسرش-فقط يه هفته بعدش- ميگه: اينا که اينطور آه و ناله ميکنن، فکر ميکنن مرگ آخرشه. نه بابا مرگ انتهاشه. من ميگم: تو که اينو ميگي، آخرشي. بعد ميخنده. دلم ميخواد واقعي بخنده. نميخوام تلقين باشه. انگار دوست داشتنش تموم شدني نيست. بعد از اين همه مدت خنديدنش رو دوست دارم. ميگم: دلم خيلي برات تنگ شده. يهويي بيربط ميگم.جوابم نميخوام. باز ميخنده ميگه: من که حيرانم! خيلي خوبه. يه حالتاي عجيبي دارم. عاشق اين حالت هپروتياشه. اينکه براش چيزي "درد" نباشه. حتي مرگ پدرش. آرامش عجيبيه وقتي فکر کني هيچ چيز درد نيست. دلم ميخواد هنوز، براي بيدليل رفتنش عصباني باشم و دلم ميخواد که باز، اين آرامششو تحسين کنم. من که ميدونستم،آدم حيران موندني نيست. راستي اين مرگ که ميگن مراسم داره. غروب که ميشه، ميرم رو پشت بوم، در رو قفل ميکنم، آروم دراز ميکشم روي زمينِ خيس و با چشماي باز به رکوييم موتزارت گوش ميدم. اولين باره که عزايي که درش هست رو اينقدر حس ميکنم. يک غمِ قوي. يک غمِ مصمم. يک غمِ مغرور. حالا حالم خيلي خوبه. Saturday, February 15, 2003
اين ياروهه بود فرانسويه، لينکشوگذاشته بودم، هشت فوريه، گفته بودم صفحه اش قشنگه، يه لينک امپيتيري از پوگ گذاشته بود، يه ليريکس از دوبلينرز، راجع به مخترع آبجو،هيچکدومتون نرفتين ببينين،خوب؟
رفتم تو صفحهاش ديدم يه پست داره نوشته: يه وبلاگي عربي بهش لينک داده. (منو ميگفت) بعد يارو نفهميده چي نوشته.از اين عرب و اون عرب پرسيده، هيشکي هم طبيعتا نفهميده. حتي داده گوگل ترجمهاش کنه براش. (انصافا که ترجمه اين گوگل هم به درد عمه گوگلهاش ميخوره) بازم فقط دستگيرش شده که اين وبلاگه مربوط به دريا و ماهي وآب و اينجور چيزاست! بعد فکر کرده احتمالا چون من يه تروريست بالقوه هستم،(از اونجا که عربم) حتما بهش فحش دادم. خلاصه بحث داغ بود و توهم توطئه در فضاي سياه و سفيد وبلاگش موج ميزد . رفتم با يه زبون دست و پا شيکسته نوشتم آقا ما مخلص گرافيکتون هم هستيم. شيکسته نفسي ميفرمايين و با اينکه نميفهميم چي مينويسين اما ميخونيم و از اين حرفا. حقيقتش ديديم خارجيه و کلاس داره وبلاگ ما تو يه وبلاگ اروپايي مطرح بشه. تو کنتورمون بريم ببينيم از اروپا تشريف آوردن تو.همچين جلو در و همسايه سرمونو بالا ميگيريم. گذشت و دوباره رفتيم اونجا. نوشتهامون روخونده بود و نه تنها فهميده بود!!! بلکه کلي هم ذوق کرده که يکي از اين سر دنيا ازش تعريف کرده. بعد نوشته اين معنيش اينه که وبلاگ من بينالمللي شده. حالا نه. اما اگه يه روز فهميدم فرانسويش چي ميشه، روشنش ميکنم. مي گم: الکي دلت رو خوش نکن. ايران حتي خارج هم نيست، چه برسه به بينالملل. Sunday, February 09, 2003
همنوايي شبانه ارکستر آبها!*
يه حموم رو تصور کنيد با يه دوش، يه توالت فرنگي، يه دستشويي، يه هواکش. روي اين حموم يه دونه و زيرش سه تاي ديگه حموم بچينين، دورش هم يه سري اتاق. حالا يک آپارتمان 5 طبقه دارين که توي حموم طبقه چهارمش واقع شدين. اين هواکش راه ارتباطي شماست، از لحاظ صدايي و بويايي با چهار تا آپارتمان ديگه. حالا تصور کنيد همسايه طبقه بالا يه خانومه است که کلي تو حِسّه. بعد نوار مي ذاره با صداي بلند وصداش از توي هواکش مياد. از اونجايي که خانومه کلي تو حسه، با صداي فالش و جيغ جيغياش با خواننده شروع ميکنه به خوندن. اي الههي نااااااااااااااااااااااااااااااااز با دل من بساااااااااااااااااااااااااااااااااز کاين غم جانگدااااااااااااااااااااااااااااااااز برود زبَررررررررررررررررررررررررم اينو ول کنين برگردين تو حموم. حتما ميدونيد که توالت فرنگي به دليل فرمش از توالت ايراني خاصيت آکوستيک بهتري داره و صدا ها درون اون حجم و اکوي خاصي پيدا مي کنند. اينکه شما درون حموم هستيد حتما دليل خاصي داره. پس روي توالت فرنگي بنشينيد و مشغول بشيد. مرحله بعدي اينه که باهم چشم باخ را دور ببينيم و يک قطعه چند صدايي از اين ملوديها با همديگر بسازيم. اي الههي نااااااااااااااااااااااااااااااااااز شيش شييييش شررررررش شش ش با دل من بساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز شررررررشيش شررررر شيييش ش ش کاين غم جانگدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز شيش شييييش شششششششششش شرررررر برود زبَررررررررررررررررررررررررررم حالا غم از بَرتون رفته. * هرگونه شباهت اين تيتر با هر تيتر ديگر را شديدا نميدونم چي کار بايد بکنيم. Saturday, February 08, 2003
از اونجا که من خيلي خارجي هستم، داشتم لابلاي اين وبلاگ فرانسويها شنا ميکردم که يه دفعه با کله محکم خوردم تو وبلاگ اين آقاهه. سرمو بالا کردم ديدم ااااااااااااااه چه طراحي صفحهاش خوشگله. لينکاي بغلشو نگا. چه چيزايي نوشته چه آقاي باحاليه. گفتم به شما هم گفته باشم.
اين پُستش* يه اِمپيتيري* داره که باحاله. ليريکسش* رو هم نوشته. يه نکته بامزه اش نظرخواهيشه به جاي "نظر بدهيد" نوشته: "حرف بزنيد حرف بزنيد....مثلا يعني مهمه" به جاي مثلا "سه تا نظر" نوشته: "سه تا کلمه بدرد نخور" اينم يه پست ديگهاش که ليريکس* يه آهنگ رو گذاشته در مورد ستايش از مخترع بيير*! با اين مضمون که خدا "چارلي ماپ" رو خيرش بده! از گروه دوبلينرز. *بابا من که گفتم خيلي خارجيم. Friday, February 07, 2003
بالاخره رسيد به 70 تا.
يه بيست تا، يه ده تا، يه چهل تا. هر کدوم هم يه نفس. ضربدر بيست و پنج متر که کني خيلي مي شه. مي ره تو مايه هاي کيلومتر و اينا. نتيجه فلسفي: مثل همه کارهاي ديگه، شنا کردن و نفس گيري هر چي به سمت ناخودآگاه پيش بره موفقيت بيشتري به همراه داره. ديروز کشف کردم بالاخره. نتيجه علمي-عملي: بخوريد و بکشيد و بياشاميد. حال کرديد اسراف هم بکنيد. جمله خارجي:*Life is short, Play hard جمله عاشقانه: ترکت نخواهم کرد دلبند باريک و دو رنگم! *شعار قديمي کمپاني Reebok Wednesday, February 05, 2003
|
نامه
کلمات
آب-----------------------بوزک آلما------------------آليس آي تک-------اغماي شيرين اله---------ايستاده بی چشم اين خانه سياه است---- نهايت--------چخوف نديده چشمان نخفته در گور--- بودا باکس----چه می دونم ----چنته----------هستي ياکوب گودو------زيريکس سيگاري-------سروش قيصر----شيخ شبديز کاپيتان هادوک نيلگون-----کروکوديل پرنده کيليمانجارو---گوزن سفالي مينيماليده------------رواني نوشي و جوجه هايش----- هفت خط-------يک نعلبکي |