Saturday, May 24, 2003


ميوه‎هاي جديد، راسِّ کار اسهاله.
زير آفتاب سگ دو زدن، راسِّ کار گرمازدگيه.
غذاي بيرون، راسِّ کار مسموميته.
بيخوابي، راسِّ کار اعصاب متشنجه.
کولر گازي، راسِّ کار چاييدن و تب و لرزه.
قرارهاي ماهيانه هم راسِّ کار همين الانه؟
ماهي هم ماهيه سگ که نيست. يه دفه ديدي تلف شد.

Friday, May 23, 2003


خود شيفتگي
right click-properties-desktop-follow-ok

Monday, May 19, 2003


برا ماهيه يه نيمکره شيشه‎اي آبي گرفتم تا از توش که نگاه مي‎کنه تَوهّم دريا بزنه.


خاطره تداعي شده: پدر بزرگ گرامي سالها پيش براي اولين بارخونه عروسِ گلشون تشريف ميارن.
عروس گل( مادر ماهي*) براشون چايي مي‎ريزن توي فنجونهاي مهمون (کلاس يعني) که شيشه‎اي سبز رنگ بوده.
پدربزرگ گرامي هم نه مي‎گذارند نه بر مي‎دارند** ، درجا خودشون رو تشبيه مي‎کنن به اون خري که صاحبش بهش يونجه مي‎داده ولي عينک سبز به چشمش مي‎زده.

* نه. فحش نيست به خدا

Sunday, May 18, 2003


يکي از کابوسهايي که از بچگي هنوز هم گاهي مي‎بينم، راديوييه که هر دکمه‎ايش رو مي‎زنم خاموش نمي‎شه. حتي وقتي از برق مي‎کشمش.
حتي وقتي خورد مي‎کنمش.

Wednesday, May 14, 2003


يکي از توهماتي که يه بار منو خيلي ترسوند وقتي بود که چشمم رو بستم اما هنوز مي‎ديدم.

Friday, May 09, 2003


برخلاف اون چيزي که تصور عمومه، آدمايي که توانايي و استعدادهاي زيادي دارن هيچوقت به موفقيت متناسب با تواناييشون نمي‎رسن.
کافيه چند بار اين توانايي رو محک بزنن بعد ديگه واقعا لزومي نمي‎بينن که به خودشون يا کس ديگه‎اي اثباتش کنن. بنابراين بي‎انگيزه مي‎شن.
همه چي جذابيت خودشو از دست مي‎ده. فکر مي‎کنن وقتي تو هرکاري راهشو بلدن و موفق خواهند بود (potentially)، ديگه چرا انرژي بيهوده مصرف کنن؟
پس
همچين بي‎خيال مي شينن گوشه خيابونِ زندگي،
پاشونو تکيه مي‎دن به جدولِ تنبلي و
سيگارِ عمرشون رو دود مي‎کنن*.

"ماهيه مي‎گه بگو": ماهيه درتمام مدتي که من داشتم اينا رو مي‎گفتم داشت با باله‎هاش به خودش اشاره مي‎کرد. از توي همون رختخوابي که اون زير وصفشو ديدين! نفهميدم کدوم قسمتشو به خودش گرفته.

*بابا استعاره...

Tuesday, May 06, 2003


ديدين بعد از ظهرهاي بهاري که کلي هم مشق دارين،
بعد از نهار چرب وچيلي،
به همراه سبزي و پياز و دوغ،
خوب؟
ديدين ملافه‎ها چه خوشرنگ مي‎شن؟
ديدين چه نسيم خوبي مياد؟
ديدين چه نور کج خوشگلي روي تخت مي‎افته؟
ديدين تعداد و نرمي بالشها هرکدوم محاسبه شده، اونجا منتظره؟
ديدين دماي هرکدوم از اجزاي رختخواب دقيقا همونيه که بايد باشه؟
ديدين بلندترين وُلوومِ خفن ترين آهنگ از بوس شب به خير لطيفتره؟
ديدين؟


لا مَصّبو ديدين؟

Thursday, May 01, 2003


يکي... دو‎تا... سه‎تا... چهار‎تا...
نشستم.
پنج‎تا... شش‎تا...
نگاهش مي‎کنم.
هفت‎تا... هشت‎تا...
بي‎حسي خوبه.
نه‎تا... ده‎تا... يازده‎تا....
چند تا ديگه؟
سيزده‎تا...
دووم بيار!
پونزده‎تا... شونزده‎تا... هفده‎تا....
دراز مي کشم.
بيست و يک.
صدا قطع مي شه.
چشمام رو هم مي‎بندم.

حقيقتشو بخواين من نه از آمريکا خوشم مياد نه از گربه ها.

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger