Monday, May 19, 2003


برا ماهيه يه نيمکره شيشه‎اي آبي گرفتم تا از توش که نگاه مي‎کنه تَوهّم دريا بزنه.


خاطره تداعي شده: پدر بزرگ گرامي سالها پيش براي اولين بارخونه عروسِ گلشون تشريف ميارن.
عروس گل( مادر ماهي*) براشون چايي مي‎ريزن توي فنجونهاي مهمون (کلاس يعني) که شيشه‎اي سبز رنگ بوده.
پدربزرگ گرامي هم نه مي‎گذارند نه بر مي‎دارند** ، درجا خودشون رو تشبيه مي‎کنن به اون خري که صاحبش بهش يونجه مي‎داده ولي عينک سبز به چشمش مي‎زده.

* نه. فحش نيست به خدا

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger