|
Monday, May 19, 2003
برا ماهيه يه نيمکره شيشهاي آبي گرفتم تا از توش که نگاه ميکنه تَوهّم دريا بزنه.
خاطره تداعي شده: پدر بزرگ گرامي سالها پيش براي اولين بارخونه عروسِ گلشون تشريف ميارن. عروس گل( مادر ماهي*) براشون چايي ميريزن توي فنجونهاي مهمون (کلاس يعني) که شيشهاي سبز رنگ بوده. پدربزرگ گرامي هم نه ميگذارند نه بر ميدارند** ، درجا خودشون رو تشبيه ميکنن به اون خري که صاحبش بهش يونجه ميداده ولي عينک سبز به چشمش ميزده. * نه. فحش نيست به خدا |
نامه
کلمات
آب-----------------------بوزک آلما------------------آليس آي تک-------اغماي شيرين اله---------ايستاده بی چشم اين خانه سياه است---- نهايت--------چخوف نديده چشمان نخفته در گور--- بودا باکس----چه می دونم ----چنته----------هستي ياکوب گودو------زيريکس سيگاري-------سروش قيصر----شيخ شبديز کاپيتان هادوک نيلگون-----کروکوديل پرنده کيليمانجارو---گوزن سفالي مينيماليده------------رواني نوشي و جوجه هايش----- هفت خط-------يک نعلبکي |