Thursday, July 31, 2003


- ببخشيد آقا ممکنه يه لحظه لبتون رو لطف کنيد؟
-......
- ممنون دستتون درد نکنه.

Wednesday, July 23, 2003


-الو اتاق فرمان؟پاييز لطفا

Friday, July 18, 2003


خواب ديدم توسط يک باند توزيع مواد مخدر که ترياک را در بسته بنديهاي زيبايي عرضه مي‎کردند دستگير شدم چون اتفاقي محل جنسهايشان را ديده بودم.
مرا بردند توي يک پاساژ متروکه و شروع کردند زدن. من هم براي اينکه زياد اذيتم نکنند اجازه دادم رييسشان که آدم بسيار کثيفي بود به من تجاوز کند.
از خواب که بيدار شدم به خودم گير داده بودم: آخر اجازه ديگر چرا دادي که دهخدا گفت: ماهيه! زياد گير نده. اجازه و تجاوز از يک خانواده‎اند.

Monday, July 14, 2003


گوشي دستتون باشه
اين بلاگ اسپات رو که بستن ماهيه اول به روي خودش نياورد بعد يه سري وايساد اين گوشه، از اين نگاه چپ چپا کرد بهشون.
از اين نگاه يه ابرو بالاها که معنيش اينه که تا قبل از اينکه خودتو بيشتر ضايع کني دست از اين کارا وردار.
بعد يه سري مجله‎هاشو ور داشت شروع کرد ورق زدن که يعني اصلا مهم نيستين واسم.
گفتم ماهيه اعتصاب؟ ماهيه يه تکوني به خودش داد که بهم بفهمونه ماهي و سکون؟حاشا و کلا.
گفتم چي بگم. اينجوري که نمي‎شد ماهي در کوزه و وبلاگ تعطيل. گفتم: حالا حداقل پرشين...
نذاشت حرفم رو تموم کنم. با اون چشمهاي قلمبه‎اش به آينده خيره شد و مصممانه قضيه رو حواله داد به خاويارهاي ماهيه همسايه.
سپس حيکمانه افزود:
يک بلاگ اسپات زبانم لال معيوب مي‎ارزد به هرچه پرشين بلاگ و بلاگ اسکاي ايراني است.
اگر ادامه پيدا کرد ظرف سه سوت اف تي پي اش مي‎کنيم يک جاي ديگر. بعد هم رفت و من شنيدم که زير لبي چيزهايي گفت.
خلاصه گفتم که بدونين فوقش اسباب کشي مي‎کنيم اما تعطيل هرگز.
خوب حالا گوشي رو لطف کنين.

Monday, July 07, 2003


داشتم فکر مي‎کردم که چي شد که برنگشتم. گفتم نکنه چون هرگز به آبهاي شور نرسيدم. فهميدم راست مي‎گم.

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger