Friday, August 08, 2003


براي من سيگار برگ گرفته دستش. هردفعه هم که پک مي‎زنه صورتش کبود مي‎شه ولي کم نمياره.
مثلا حواسش به کاغذهاي ولو شده روي ميزه. از لاي دودها در حاليکه نوک سيگارش رو داره تو زير سيگاري مي‎چرخونه مي‎گه:" اين نداِستات و سايت‎متر خرابن؟"
کمي مکث مي‎کنم و مي‎گم:" فکر نکنم. چطور؟"
جواب نمي‎ده. همينطور خيره به کاغذهاست و يادش مي‎ره پک بزنه. سيگار برگ هم تبعا خاموش مي‎شه.
با سيگار خاموش گوشه لبش مي‎گه: "بلاگ اسپات رو که بلوک نکردن؟"
خم مي‎شم که براش کبريت بزنم. مي‎گم:" نه. باز شد." دود مي‎ره تو چشمش و اشک توش جمع مي‎شه
روش رو برمي‎گردونه به سمت من و مي ‎گه:"من فرقي کردم؟"
ابروهاش رو نگاه مي‎کنم که کمي نازکتر شده و جاي بند مايوش که روي شونه‎هاش مونده.
منظورش اينا نيست. فقط سرم رو تکون مي‎دم و مي‎گم: "ماهيه هوا گرمه کي هن و هن اين همه راه پا مي‎شه بياد تو وبلاگ ما"
ادامه مي‎ده به بازي کردن با خاکسترهاي سيگار توي زيرسيگاري.
تنهاش مي‎ذارم. وقتي برمي‎گردم مي‎بينم رو مبل خوابش برده.
زيرسيگاري رو که بر مي‎دارم ببرم خالي کنم مي‎بينم توش يه شکل عجيبيه که بيشتر شبيه يه نموداره. يه نمودار نزولي.

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger