|
Friday, October 03, 2003
سر و صداي عجيبي از اتاق بغلي ميومد. رفتم ديدم ماهيه در حاليکه باله چپشو زير گلوش گذاشته* و باله راستشو توي هوا ميچرخونه،
ميگه: "آه اي عشق گم گشته! آه اي آسمانِ برگهاي پاييزيِ بوي باراني همه را براي معشوقم نگاه دار و قدمش را بر آستانه قلبم حک کن!" فکر کردم حتما داره فيلم بازي ميکنه. گفتم: "ماهيه؟" با يک حرکت اسلو موشن برگشت به سمت من و چشمهاي قلمبهاش رو به من دوخت و فيالفور موج دار شد. لبهاش لرزيد و هيچي نگفت. رفت خودنويسش رو برداشت و يک دفترچه يادداشت از نميدونم کجاش درآورد و تا بازش کرد بوي گند يک عطر تند همه اتاق رو پر کرد و شروع کرد به نوشتن. بعد يه صدايي اومد به صورت قلپ قلپ و دو تا قطره به چه گندگي چکيد روي دفترچهاش. اونهم خودنويسش رو نگه داشت روي قطره اشک تا يک لکه درست شه به چه پهني. آخر سر هم خوابش برد. همونجا. آروم رفتم بالاي سرش متعجب و مبهوت که يک دفعه متوجه يک زايده روي پولک بيست و سه هزار و چهارصد و پنجمياش شدم. خيلي ريز بود. از نزديک که نگاهش کردم همه چيز روشن شد. بوسيله يک سيستم کنترل از راه دور روي سيستم ماهي پارازيت انداخته بودن. موچينم رو آوردم و خيلي آروم اون رو از پشتش کندم. ماهيه يکهو از خواب پريد و داد زد: "من کيام؟ اينجا کجاست؟ اين گريه ها رو کي کرده؟" چشمش هم که به من افتاد يه فحش مادر فلاني بهم حواله کرد که چرا از خواب بيدارش کردم. خدا رو شکر. همه چيز به خير گذشته بود. *باله ماهي ها به قلبشون نميرسه. |
نامه
کلمات
آب-----------------------بوزک آلما------------------آليس آي تک-------اغماي شيرين اله---------ايستاده بی چشم اين خانه سياه است---- نهايت--------چخوف نديده چشمان نخفته در گور--- بودا باکس----چه می دونم ----چنته----------هستي ياکوب گودو------زيريکس سيگاري-------سروش قيصر----شيخ شبديز کاپيتان هادوک نيلگون-----کروکوديل پرنده کيليمانجارو---گوزن سفالي مينيماليده------------رواني نوشي و جوجه هايش----- هفت خط-------يک نعلبکي |