Friday, December 26, 2003


- دقيقا کي شما رسيديد خونه؟
- يادم نيست. ساعتو نگاه نکردم. من فقط اومدم خونه ديدم همه جا پر از خونه. ماهيه هم نيست.
- ماهيه هم خونه‎ايتونه؟
- مسلمه که نه. اين چه حرفيه. شما چطور نمي‎شناسيد ماهيه رو؟
ماهيه در واقع منم. اما در عين حال نيستم چون باهاش يه ديالوگهايي دارم. و جرياناتي اتفاق مي‎افته که بعضي وقتا خنده داره. شايد بشه گفت يه جور ...
همه‎اش تقصير منه اين اواخر با هم خيلي فاصله گرفته بوديم. من هي اونو که خودم باشم از بيرون مي‎ديدم و برام عکس‎العملهاش غير قابل پيش بيني بود. ولي دوستش دارم خيلي دوستش دارم. اوه حالا که رفته...
من مطمئنم کسي در مورد موقعيت نسبي ابرو و چشمش باهاش صحبت کرده. جناب سروان نبايد... اون خيلي حساسه.
( صداي هق هق مياد صحنه فيد مي‎شه.)
گربه‎ي سياه رو در حاليکه سرم به دستش وصله روي برانکارد بيرون مي‎برن.
پرستار از توي يک لنز وايد جلوي صورت من مياد و مي‎گه: شانس آورديد. گربه شکايتي نداره.
ساعت 12 نيمه شب رو نشون مي‎ده. نور افتاده روي تنگ. دور جاي خاليشو توي تنگ با يه گچ ضد آب علامت زدن.
در باز مي‎شه و ماهيه تلو تلو خوران داخل مي‎شه.
- ماهييييييييييي
- "يه". هيچ وقت اسم منو مخفف نکن.
- هستي؟
- بله.
گچها رو از توي آب پاک مي‎کنه و سرجاش مي‎خوابه.

Thursday, December 11, 2003


گاهي ماهي به علت تالمات روحي بلا نويسنده مي‎شود. بدينوسيله اين وبلاگ از کليه کساني که اين بلانويسندگي آنها را دچار حس سرکار رفتگي مي‎کند رسما عذرخواهي مي‎نمايد.

مي توني ماهي صدام بزني

آرشيو

نامه





powered by blogger